دل من يه روز به دريا زد و رفت
پشت پا به رسم دنيا زد و رفت
پاشنهء كفش فرارو ور كشيد
آستين همت رو بالا زد و رفت

يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شيشهء فردا زد و رفت
حيوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوٌا زد و رفت
دفتر گذشته ها رو پاره كرد
نامهء فرداها رو تا زد و رفت
حيوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت

زنده ها خيلی براش كهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

هوای تازه دلش میخواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال كليد خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت
يه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شيشهء فردا زد و رفت....

یکی از همین روزای گم شده
یکی از همین روزای بی نشون
تو همین ثانیه های در بدر
تو همین دقیقه های نیمه جون

تو میای میای به دادم میرسی
تو میای که گریه خوابم نکنه
شب خستگی به رویام نرسه
صبح آینه جوابم نکنـــــه


تو همین شبای بی تو بی سحر
تو میای ستاره در بدر نشه
تو میای آینه آروم بگیره
شب عاشقا با گریه سر نشه
تو که بودنت امید زندگی
تو که دیدنت دلیل بودنه
از تو گفتن اسم و رسم عاشقا
از تو خوندن همهء عشق منه

عمریه پنجره های خونه رو
به هوای دیدنت وا میکنم
توی نقره ریز اشک و آینه
تو رو گم نکرده پیدا میکنم

تو همین روزا به دادم میرسی
تو همین روزای بی تو بی نشون
تو همین ثانیه های در بدر
تو همین دقیقه های نیمه جون

 به چشم من نگاه نكن ، دوباره گريت مي گيره

 ساده بگم كه عشق من ، بايد تو قلبت بميره

 فاصله بين من و تو ،‌ از اينجا تا آ سموناست

 خيلي عزيزي واسه من ، ولي زمونه بي وفاست

 قسم نخور كه روزگار ، به كام ما دو تا نبود

 به هر كي عاشقه بگو ، غم كه يكي دو تا نبود

 بگو تا وقتي زنده‌ام ، نگاه تو سهم منه

 هر جاي دنيا كه باشي ،‌دلم واست پر ميزنه

 براي اين در به دري ، تو بهترين گواهمي

 دروغ نگو ، كه مي دونم هميشه چشم به راهمي

دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی

دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غــــبار دلتنگی

شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی

درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی

از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی

دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی

بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی

 

چه زیبا می شوی وقتی که می گردی سرپا سبز
تو را من دوســت می دارم تو را ای سبز بالا سبز

تو روح ســـبز بارانی , من آن نـــیلوفر خــــواهش
بیا بنشین کنارم سبز و بنشان خواهشم را سبز

 دلم قد می کشـــــد تا آبشار صاف گیسویت
تو اما تشنه می خواهی مرا غرق تمنا سبز

به زیر اســـــمان چشــــم تو تا چند بنشــــینم
بگو پژمرده می خواهی مرا ای اسمان یا سبز

به هنگام عــبور از لحظه های آبی احساس
مرا پل می زند چشم تو از آبی ترین تا سبز

تو در چشم من آن زیـــباترین گـــل در بهارانی
به غیر از تو نمی بینم گلی در جمع گلها سبز

میان این همه گــــلهای رنــــگارنـــــگ باغ عشق
گل از چشم تو می چینم گل از چشم تو زیبا سبز

به شوق دیدنت سر می کشند از پشت پرچین ها
بــــهار آورترین گــــــلها هــــــمه محو تماشا سبز

فضــــــای دره از بــــوی بـــــهار آکنده می گردد
چو بر می داری  قدم آهسته روی علفها سبز

بیا ای دختر دریا کــــــنار ســــــاحل چشمم
که دیدن دارد اینجا با تو چشم انداز دریا سبز

نه تنها عشق من احساس من یا شعر من شد سبز
که از لـــطف نــگاهت خـــــــاک هم گردیده حتا سبز...

باز کــــن پنجــــــره ای رو به نــــگاهم ای دوست
دیرگاهی است که من چشم به راهم ای دوست

دور از آیینه چشــــــم تو به هم می مانند
روزهای من و شبهای سیاهم ای دوست.......

نخواهم گل که گل بي اعتبار است تمام عمر آن فصله بهار است تو را خواهم من از گلهاي دنيا که عطر تو هميشه ماندگار است .......

قلبم دست توست . مواظب باش نيفته که مي شکنه .بخاطر قلبم نمي گم گه شکستني است بخاطر تو مي گم که توش هستي .....

رفتی و مسافر دنیا شدم   واسه توست اگه دلم در بدره .....    

من  رفتم سنگ صبور   مواظب خودت باش

آدمـک آخــرِ دنيــاست، بخند... آدمـک مـرگ هـمين جاست، بخند...
آن خـدايي که بـزرگش خوانـدي به خـدا، مثـل تـو تنهـاست، بخند...
دستخطي کـه تـو را عاشـق کرد شوخـيِ کاغــذي ماسـت، بخند...
فکر کن دردِ تـو ارزشـمند است فکر کن گريـه چـه زيباست، بخند...
صبحِ فردا به شبت نيست که نيست, تـازه انگار کـه فـرداسـت، بخند...
راستـي آنچـه بـه يــادت داديم پَر زدن نيست کـه درجاسـت، بخند...
... آدمــک نغمــهء آغــاز نخوان به خــدا آخــر دنيـاست، بخند

تورا گم کرده ام امروز ...وحالا لحظه هاي من ..گرفتار سکوتي سرد وسنگينند..وچشمانم...که تا ديروز به عشقت مي درخشيدند ...نمي داني چه غمگينند ..چراغ روشن شب بود ..برايم چشم هاي تو.. نمي دانم چه خواهد شد....پر از دلشوره ام... بي تاب ودلگيرم.....کجا ماندي که من بي تو هزاران بار،در هر لحظه مي ميرم

به نام دل، به نام شاهد ومی ... به نام تاروتنبورودف ونی
به نام عاشقان لا ابالی ... به نام همنشینان خیالی
به نام دستهای جام بردار ... به نام عاشقان رفته بردار
به نام مجلس بزم شبانه ... به نام سرور این آشیانه
خوشا جامی که مولا در کفم داد ... به دستی نی به دیگر او دفم داد
خوشا بانام مولا باده خوردن ... چودرویشان عاشق جان سپردن
خوشارقصان درآیم من زکویش ... ببوسم دست و رخسارنکویش
به حق باده نوشان می حلال است ... که مستی افتخاری بی زوال است
به دور اولم ساقی ولی بود ... ولی دیدم که ذکرش یا علی بود

چنان از زندگانی سخت دلگیرم که روز مرگ خود را عاشقانه جشن می گیرم ....

zendegi eshgh ast,bekhatere zendegi bayad a zendegi gozasht

خـــنده بــر لــب می زنـــم تا کس ندانـــد راز مــــن....ور نه این دنیــــا که مــا دیدیـــم،خندیـــدن نداشـــــت....

بگذار که در حسرت دیدار بمیرم... در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم... دشوار بود مردن و روی تو ندیدن... بگذار بدلخواه تو دشوار بمیرم... بگذار که چون ناله مرغان شباهنگ... در وحشت و انوده شب تار بمیرم... بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب.... دربستر اشک افتم و ناچار بمیرم... میمیرم از این درد که جان دگرم نیست... تا از غم عشق تو دگر بار بمیرم... تا بوده ام ای دوست وفادار تو هستم... بگذار بدانگونه وفادار بمیرم...

کاش بودی تا دلم تنها نبود تا اسیر غصه ی فردا نبود کاش بودی تا برای قلب من زندگی این گونه بی معنا نبود کاش بودی تا لبان سرد من بی خبر از موج و از دریا نبود

شکست عهد من وگفت هر چه بود گذشت به گریه گفتمش آری وچه زود گذشت بهار بود و تو بودی وعشق بود و امید، بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت...

زندگی کوتاهتر ازآن است که به خصومت بگذرد و قلب ها گرامی تر از آنند که بشکنند آنچه از روزگار به دست می آید با خنده نمی ماند و آنچه از دست برود باگریه جبران نمی شود فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم

مرا اینگونه باور کن... کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته... خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته...؟! نمی دانم مرا ایا گناهی هست..؟ که شاید هم به جرم آن ، غریبی و جدایی هست..؟؟؟ مرا اینگونه باور کن

چارلي چاپلين: در دنيا جاي كافي براي همه هست پس بجاي اينكه جاي كسي را بگيري سعي كن جاي خودت را پيدا كني...

گل آفتابگردون سرش رو بالا گرفت تا خورشيد رو ببينه ولي يهو غروب شد و مهتاب اومد تو آسمون و چشمكي به آفتابگردون زد ولي آفتابگردون سرش رو پائين انداخت آره گلها هيچوقت خيانت نمي‌كنند...

هر کی با زمزمه عشـق دو سه روزی عـاشقـم شـد   عشـق اون باعـث زجـر همـه دقایقـم شـد

 اون که عاشق بود و عمری از جدا شدن می ترسید   همه هراس و ترسش به دروغش نمی ارزید

دوستت داشتم ...يادت هست ؟ ...گفتم دوستت دارم ...و تو گفتي كوچكي براي دوست داشتن ....رفتم تا بزرگ شوم ...اما آنقدر بزرگ شدم كه يادم رفت دوستت داشتم...

اگه می دونستی قطره ی بارون وقت دور شدن از ابرها چه حسی داشت.اگه می دونستی یه بندر وقت رفتن کشتی ها چه قدر تنها می شه.اگه می دونستی درخت کاج وقت پر کشیدن پرنده ها چه قدر غمگین می شه.اگه می دونستی که رفتنت چه آتیشی رو جونم کشید،اون وقت این قدر راحت نمی گفتی : خداحافظ...

باخودم عهد بستم بار ديگركه تورا ديدم،بگويم از تودلگيرم........ ولي باز تو را ديدم و گفتم : بي تومي ميرم ....

زندگی مثل شطرنج . اگه بازی نکنی ميگن بلد نيست و اگه بد بازی کنی می بازی! اما اگه خوب بازی کنی همه می خوان شکستت بدن...

به پايان فكر نكن... انديشيدن به پايان هر چيز شيريني حضورش را تلخ مي كند... بگذار پايان تو را غافلگير كند...درست مانند آغاز...

كاش مي شدقلب وسعت مي گرفت شمع با پروانه الفت مي گرفت كاش مي شد درپس احساس ما خنده ها ازاشك سبقت مي گرفت كاش مي شد از الفباي وجود عين وشين وقاف نشأت مي گرفت...

هيچوقت از دوست داشتن انصراف نده..حتي اگه کسي بهت دروغ گفت بازم بهش فرصت بده...عشق رو تجربه كن... حتي اگر توش شکست بخوري .......اينو بدون که اگه کسي وارد زندگيت شد و گذاشت رفت علاوه بر اينکه خاطره بجا ميزاره مي تونه يه تجربه هم بجا بزاره

اونوقتي كه فكر ميكني هيچكس نيست كه حرف دلت رو بفهمه كسي هست كه براي ديدنت روزشماري ميكنه...
خوشبختي را ديروز به حراج گذاشتند.حيف من زاده ي امروزم.خدايا،جهنمت فرداست.پس چرا امروز مي سوزم‌؟!

گل اگر خشک شود ساقه اش مي ماند        دوست اگر جدا شود خاطره اش مي ماند

محبوبم ، اشکهایت را پاک کن!زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده وما را خادم خویش ساخته ،موهبت صبوری و شکیبایی رانیزبه ما ارزانی میدارد. اشکهایت را پاک کن و ارام بگیر،زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم وبرای ان عشق است که رنج نداری،تلخی بی نوایی ودردجدایی را تاب می اوریم

 من عاشق هیچ كس نیستم. من عاشق غروبم. عاشق نشستن و خیره شدن به غروب. من عاشق ابرم كه هرچه شبنم از اوست. عاشق سنگ انداختن توی آب و گوش كردن به صدای دلنشین موج. من عاشق نشستن با دوستان پاك و عاشقم هستم. عاشق گوش كردن به دلاشان.. من عاشق چرخ و فلكم. عاشق نان و پنیر و سبزی.. . میتونم عاشق بشم وقتی باران می بارد. ...

 شب شده سنگ صبور

خونه غم شده بازاین دل من

پرماتم شده بازاین دل من

من وتو بادلمون

تک وتنها وغریب

توی این شهربزرگ

توی این دشت جنون

خودمونیم وخدا

خودمون ودلمون

تومیخوای این دل من خون بشه دیوونه بشه؟

تومیخوای غصه من. قصه هرخونه بشه؟

نمیخوای سنگ صبور؟

اگه ازدرددلم باتوشکایت بکنم

قصه مردم نامردو بگم

اگه من باتوحکایت بکنم

دل تومیشکنه چون جام بلور

نمیخوام سنگ صبور

دل من بی دل تو، دیگه تنها می مونه

کی دیگه قصه افسردگیشو گوش میکنه؟

آخه کی اشک اونوپاک می کنه؟

کی غم ودرد اونوخاک می کنه؟

شده بازفصل خزون     ازدرختامیریزه برگ طلا

آسمون پرغم        غرق اندوه وبلا

چه کنم باغم رسوائی دل؟

چه کنم باتب تنهائی دل؟

هی براش قصه میگم      قصه غصه میگم

که توای دل منو دیوونه نکن

پروبالم رو نسوز

منو پروانه نکن

می بینی   هرچی که که هس مرگ امیده به خدا

حسرت روزسپیده به خدا

همه جارنگ وریا     همه چی نقش سراب

به گُلا دس میزنی      خارمیشن

سبزه هازیرقدم         مارمیشن

بازوانی که به گرمی توروافسون میکنن

حلقه دارمیشن

زبونم بسته میشه     دهنم خسته میشه

ولی ای سنگ صبور   مگه باورمیکنه؟

می دونی؟    همدم شبهای سیاه دل من

عاقبت سربه بیابون میذارم

میرم اونجاکه صفاست        میرم اونجاکه وفاست

میرم اونجاکه فقط محرم این سینه خداست

ولی ای یاردلم      ای دلت خونه اسراردلم

من پرازمهرووفام     توروباخودمیبرم

توروای سنگ صبور

همه جا تادل گور............ تقدیم به سنگ صبور

وقتی خاطره های آدم زياد ميشه ديوار اتاقشون پر عکس ميشه اما هميشه دلت واسه اونی تنگ ميشه که نميتونی عکسشو به ديوار بزنی....

 

آن هنگام که آن بوته خار بر روی زمين تنها بود
خداوند گل سرخی را درکنارش رويانيد ...
آن گل در کنار بوته خار شکفت .............
خداند برگشت و آن گل را از روی زمين با خود به
آسمان برد .
اما آن گل ديگر هرگز نشکفت .........
نشکفت آری آن گل سرخ ريشه اش را کنار آن بوته
روی زمين جا گذاشته بود
آخر آن گل به آن بوته خار دل بسته بود
درآن هنگام بود که خداوند گريست .. گريست و عشق
را آفريد .....

 ب.ظ): آنگاه كه با دستانت واژه ي عشق را بر قلبم مي نوشتي سواد نداشتم اما به دستان تو اعتماد داشتم حالا سواد دارم اما ديگر به چشمانم هم اعتماد ندارم

 ب.ظ): دنياي هر کسي يه نيمه گمشده داره که فقط لايق همونه پس سعي نکن در ساختن پازل زندگيت تقلب کني

ب.ظ): اگرمعجزه اي رخ بدهد و زمان به عقب برگردد به دنيا قول خواهم داد چشم هايم را تا آخرين روز حياتم روي هم بگذارم : مي داني چرا ؟ مي ترسم يك لحظه غفلت كنم ، دوباره تو را ببينم و يك عمر گرفتارت شوم !! تقديم به بهترينم، كسي كه مثل هيچكس نيست

ب.ظ): مرگ آن نيست که در قبر سياه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ي خاطره ها محو شوم

 آن کس که می گفت : دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد رهگذری بود که روی برگ های خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگ ها همان آوازی بود که من گمان می کردم می گوید: (( دوستت دارم))