اگر دروغ رنگ داشت هر روز،شايد ده ها رنگين کمان در دهان ما نطفه ميبست و بيرنگی کمياب ترين چيزها بود ...
اگر عشق، ارتفاع داشت من زمين را در زير پای خود داشتم و تو هيچگاه عزم صعود نميکردي آنگاه شايد پرچم کهربايی مرا در قله ها به تمسخر ميگرفتی !
اگر ديوار نبود نزديک تر بوديم، همه وسعت دنيا يک خانه ميشد و تمام محتوای يک سفره سهم همه بود و هيچکس در پشت هيچ ناکجايی پنهان نميشد
اگر ساعتها نبودند آزاد تر بوديم، با اولين خميازه به خواب ميرفتيم و هر عادت مکرر را در ميان بيست و چهار زندان حبس نميکرديم
اگر همه ثروت داشتند دلها سکه را بيش از خدا نمي پرستيدند و يکنفر در کنار خيابان خواب گندم نميديد تا ديگری از سر جوانمردی بي ارزشترين سکه اش را نثار او کند اما بی گمان صفا و سادگی ميمرد،
اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترين کالا بود ،ترس نبود ، زيبايی نبود و خوبی هم شايد!
حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گوییم. و حرف هایی هست برای نگفتن، حرفهایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند. و سرمایه ماورایی هر کس حرفهایی است که برای نگفتن دارد. حرفایی که پاره های بودن آدمی اند و بیان نمی شوند مگرآنکه مخاطب خویش را بیابند.